۰۷ بهمن ۱۳۸۸

رفتن همیشه رفتن

صدای زندگی با تمامی بلندی اش در گوشم صدا می زند
با باد سرد زمستان که با گوشهایم بازی می کند
با نگاه عجیب سرشار از عشق مادرم
با سرخی گونه هایم
با سرخی گونه ها یت
و من نمی دانم بروم یا بمانم

۰۴ بهمن ۱۳۸۸

درد

هویتم رو با عوض کردن مسیر رفتن سر کار از دست میدم
دردا مو با یه شیشه عرق سگی
و خودم را با تکراری که دچارشم

۲۶ دی ۱۳۸۸

بهار

امسال نه از تابستونش چیزی فهمیدیم نه از پاییزش نه از زمستونش
خدا کنه بهار سال بعد بهارباشه

۲۲ دی ۱۳۸۸

regular

هر روز موقع رفتن با بدبختی از اون همون ماشینایی راه می گیرم
که موقع برگشتن خودم جزوشونم

۲۱ دی ۱۳۸۸

قدیما

بیسکوییت مادر هم دیگه مزه قدیما رو نمیده

۲۰ دی ۱۳۸۸

رضا

مثل رضا شدم تو ماه عسل
نادره: پسرم رضا با همه هست و تنهاست

۱۴ دی ۱۳۸۸

far away

آرزو به دلم موند برا یه بارم شده
دست نیافتنی هامو به دست بیارم