۱۰ خرداد ۱۳۸۹

خوشبختانه اصلا به دوریت عادت نکردم

۰۹ خرداد ۱۳۸۹

سه تا راه بیشتر نداری
یا بری خارج
یا خفه خون بگیری
یا بری زندان

۰۷ خرداد ۱۳۸۹

 می ترسم بخوابم
و وقتی صبح پا میشم هنوز این درد تنهایی باشه

۰۵ خرداد ۱۳۸۹

انگار یه باری از رو دوشم برداشته شده
حالا راحت می تونم بشینم غصه بخورم


۰۱ خرداد ۱۳۸۹

ای زندان تاریخی ازت متنفرم

۳۱ اردیبهشت ۱۳۸۹

توی

خیلی پیش اومده فکر کردم اگه مُردم کیا میان سر خاکم
ولی هرکار می کنم نمی تونم خودمو قانع کنم که تو میای

۲۹ اردیبهشت ۱۳۸۹

هوس بوی دختر کردم
بوی کرم
بوی مو

یکی پشت اون دیوارها نه غذا می خوره نه آب برای به دست آوردن حداقل حقوقش
اونوقت ما اینجا فیلماشو می بینیمو چسه فیل می خوریم

۲۸ اردیبهشت ۱۳۸۹

هرچی ازش دور میشم
بیشتر احاطه ام می کنه

۲۷ اردیبهشت ۱۳۸۹

قریب به یه هفته است که گوشیمو شارژ نکردم

۲۴ اردیبهشت ۱۳۸۹

تو یه جمعی هستی که هیچکیو نمی شناسی
تنها وایسادی
و نمی دونی کجا رو نگاه کنی یا چجوری خودتو سرگرم نشون بدی
تا کسی متوجه تنهاییت نشه

۲۱ اردیبهشت ۱۳۸۹

آره شاید 
ولی چه فایده؟

۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۹

گلومون ترکید از بس بغض کردیم
برا ندا
سهراب
رفقامون که زندانند
معلممون که بالای داره
هی گفتیم نترکون این بغض. امید همه چیو حل می کنه
کدوم امید؟ همون که زندانه؟
یا اون که معلوم نیست جسدش کجاست؟
آره از این چیزا این خاک زیاد دیده
ولی دیگه بسه
این بغضمون کجا بشکونیم؟


۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۹

چم

کتاب می خونم وسطش ول می کنم
فیلم می بینم وسطش ول می کنم
دوست دختر می گیرم وسطش ول می کنم
نمی دونم چم شده

۱۸ اردیبهشت ۱۳۸۹

بالشت ام بو تورو میده هنوز

۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۹

محو

هوا آفتابی بود ولی همه جا سایه بود
از بالای بعضی از این ساختمون کوتاه ها یه پره هایی از آفتاب می زد تو کوچه
تکیه داده بودی به ماشین
باد با چتری هات بازی می کرد
محو تنهایی خودت بودی
منم محو تو

۱۵ اردیبهشت ۱۳۸۹

ببین ریدی
چرخیدی و چرخیدی بازم رسیدی خونه اول

۱۴ اردیبهشت ۱۳۸۹

again کچل

تو حال خودم داشتم راه می رفتم و خمیازه می کشیدم
دیدم یهو یکی سرشو از پنجره ماشین آورده بیرون داد می زنه خمیازه نکش کچل
ها ها ها
انقدر چسپید