آخه موقع شاشیدن حین مستی چرا باید آدم یاد عشق قدیمش بیوفته؟
۰۳ آبان ۱۳۸۸
۰۱ آبان ۱۳۸۸
۲۹ مهر ۱۳۸۸
۲۸ مهر ۱۳۸۸
اولش احساس کردم دیده نمیشم ولی فکر کردم طبیعیه عین همیشه که هیچکی منو نمیبینه
بعدش وقتی اون آقا مو سیاهه که از روبرو میومد وقتی رسید بهم تغییر مسیر نداد
از روم رد شد... بازم فکر کردم کس خل شدم
رفتم بره خیابون تاکسی گرفتم. نشستم صندلی عقب پیشه اون دو تا خانوم میانسال یه مرده جوونم جلو نشسته بود
صد قدم جلوتر بازم راننده تاکسی وایساد مسافر بزنه. گفتم حتما حواسش نیس چون پر بود ظرفیت
تا اومدم بگم آقا عقب پره ها. یهو در باز شد یه زن چاق نشست روم
...
بعدش وقتی اون آقا مو سیاهه که از روبرو میومد وقتی رسید بهم تغییر مسیر نداد
از روم رد شد... بازم فکر کردم کس خل شدم
رفتم بره خیابون تاکسی گرفتم. نشستم صندلی عقب پیشه اون دو تا خانوم میانسال یه مرده جوونم جلو نشسته بود
صد قدم جلوتر بازم راننده تاکسی وایساد مسافر بزنه. گفتم حتما حواسش نیس چون پر بود ظرفیت
تا اومدم بگم آقا عقب پره ها. یهو در باز شد یه زن چاق نشست روم
...
۲۶ مهر ۱۳۸۸
۲۵ مهر ۱۳۸۸
بهروز
قصش درازه، من بودم، حاجی نصرت، رضا پونصد ،علی فرصت. آره و اینا خیلی بودیم، کریم آقامونم بود. کریم آق منگل بابا، میشناسیش. آره، از ما نه، از اونا آره، که بریم دوا خوری. تو نمیری، به موت قسم ما اصلا تو نخش نبودیم. آره، نه، گاز، دنده، دم هتل کوهپایه دربند اومدیم پایین. یکی چپ، یکی راست، یکی بالا، یکی پایین، عرق و آبجورو، رو تخت نشسته بودیم داشتیم می خوردیم. اولیو رفتیم بالا به سلامتی رفقا لول لول شدیم. دومی رو رفتیم بالا به سلامتی جمع پاتیل پاتیل شدیم. سومی رو، اومدیم بریم بالا، آ شیخ خلیل نامرد ساقی شد. گفت بریم بالا، مام رفتیم بالا، گفت به سلامتی میتی. تو نمیری به موت قسم خیلی تو لب شدم. این جیب نه، اون جیب نه، تو جیب ساعتی ضامن داراومد بیرون. رفتم اومدم دیدم کسی نیست همه خوابیدن. پریدم تو هتل. اومدم دم کوچه مهران بقل این نرقه فروشیه. اومدم پایین یه پسره هیکل میزونه، اینجوریه، زد تو سینم افتادم تو جوب. گفتم هتته. گفت عفت. یکی گذاشت تو گوشم. گفتم نامردا. دومیش زد از اولیش قایمتر زد. دست کردم تو جیبم که برم و بیام چشام باز کردم دیدم مریض خونه روسام. حالا ما به همه گفتیم زدیم شومام بگین زده. آره، خوبیت نداره، واردین که
۲۴ مهر ۱۳۸۸
۲۳ مهر ۱۳۸۸
۲۲ مهر ۱۳۸۸
اشتراک در:
پستها (Atom)