۰۷ آبان ۱۳۸۸

خاطرات

آخه موقع شاشیدن حین مستی چرا باید آدم یاد عشق قدیمش بیوفته؟

۰۴ آبان ۱۳۸۸

با سرماخوردگی خیلی حال میکنم
منو یاده خاطرات خوب می ندازه

۰۳ آبان ۱۳۸۸

مادری که اتاق فرزنداش رو گم کرده
پدری که بغضش نمی ترکه
پاییز چنین غمی رو به یاد داری؟

۰۱ آبان ۱۳۸۸

جدیدا هروقت دلم می گیره میام تو وبلاگم
بعد سرمو میذارم رو میز میخوابم

۳۰ مهر ۱۳۸۸

rest in peace refigh . . .

۲۹ مهر ۱۳۸۸

بچه بودم فکر می کردم چه آدم خاصی ام . با همه فرق دارم و بزرگ شم یه آدم خیلی خفن میشم
ولی هرچی بزرگتر شدم معمولی تر شدم. کاملن معمولی یه کارمند ساده کچل معمولی

۲۸ مهر ۱۳۸۸

اولش احساس کردم دیده نمیشم ولی فکر کردم طبیعیه عین همیشه که هیچکی منو نمیبینه
بعدش وقتی اون آقا مو سیاهه که از روبرو میومد وقتی رسید بهم تغییر مسیر نداد
از روم رد شد... بازم فکر کردم کس خل شدم
رفتم بره خیابون تاکسی گرفتم. نشستم صندلی عقب پیشه اون دو تا خانوم میانسال یه مرده جوونم جلو نشسته بود
صد قدم جلوتر بازم راننده تاکسی وایساد مسافر بزنه. گفتم حتما حواسش نیس چون پر بود ظرفیت
تا اومدم بگم آقا عقب پره ها. یهو در باز شد یه زن چاق نشست روم
...

۲۷ مهر ۱۳۸۸

وطن

۲۶ مهر ۱۳۸۸

وقتی عین سگ خوابت میاد
وقتی هزارتا کار سرت ریخته ولی حوصله هیچکدومو نداری
وقتی دلت هوای شمال کرده ولی باید پشت این میز بشینی
وقتی حوصله کس شرای رئیستو نداری
اونوقت هدفون بذاری تو گوشت و یه آهنگ از فتانه گوش بدی همه چی ردیف میشه

۲۵ مهر ۱۳۸۸

کار
سیگار
کار
ناهار
سیگار
کار
خونه
چرت
سیگار
کتاب
چایی
کتاب
مسواک
خواب
زنگ
کار
.
.

.

بهروز

قصش درازه، من بودم، حاجی نصرت، رضا پونصد ،علی فرصت. آره و اینا خیلی بودیم، کریم آقامونم بود. کریم آق منگل بابا، میشناسیش. آره، از ما نه، از اونا آره، که بریم دوا خوری. تو نمیری، به موت قسم ما اصلا تو نخش نبودیم. آره، نه، گاز، دنده، دم هتل کوهپایه دربند اومدیم پایین. یکی چپ، یکی راست، یکی بالا، یکی پایین، عرق و آبجورو، رو تخت نشسته بودیم داشتیم می خوردیم. اولیو رفتیم بالا به سلامتی رفقا لول لول شدیم. دومی رو رفتیم بالا به سلامتی جمع پاتیل پاتیل شدیم. سومی رو، اومدیم بریم بالا، آ شیخ خلیل نامرد ساقی شد. گفت بریم بالا، مام رفتیم بالا، گفت به سلامتی میتی. تو نمیری به موت قسم خیلی تو لب شدم. این جیب نه، اون جیب نه، تو جیب ساعتی ضامن داراومد بیرون. رفتم اومدم دیدم کسی نیست همه خوابیدن. پریدم تو هتل. اومدم دم کوچه مهران بقل این نرقه فروشیه. اومدم پایین یه پسره هیکل میزونه، اینجوریه، زد تو سینم افتادم تو جوب. گفتم هتته. گفت عفت. یکی گذاشت تو گوشم. گفتم نامردا. دومیش زد از اولیش قایمتر زد. دست کردم تو جیبم که برم و بیام چشام باز کردم دیدم مریض خونه روسام. حالا ما به همه گفتیم زدیم شومام بگین زده. آره، خوبیت نداره، واردین که

۲۴ مهر ۱۳۸۸

هرچی خواب صبح جمعه می چسپه بعد از ظهر اش میرینه تو حال آدم

۲۳ مهر ۱۳۸۸

چرا هرچی تو فون بوک ام می گردم هیچکیو پیدا نمی کنم بش زنگ بزنم؟

۲۲ مهر ۱۳۸۸


آخه منو چه به نوشتن؟ یکی وبلاگ باز می کنه که تو زندگیش دو کلوم چیز حداقل از خودش نوشته باشه
نه من که تا حالا تو زندگیم چیزی ننوشتم. چرا مشق نوشتم ولی چیزی غیر اون نه. الان هم که سالهاست مشق ندارم نوشتن یادم رفته
خوب شد اینجا با خودکار و اینا قرار نیست آدم بنویسه
تورو چه به وبلاگ؟

۲۱ مهر ۱۳۸۸

چه خوابی گرفته مارو

۲۰ مهر ۱۳۸۸

کچل کچل کلاچه. خسته شدم از کچلی
نمیدونم چرا تازگی ها هرکی رو میبینم احساس می کنم عاشق شدم