۰۷ دی ۱۳۸۸

وطن

چه بنویسم که وطنم در خون است
چه بگویم که داغ مادران سرزمینم در کلمه . جمله . مرثیه ... نمی گنجد
چه بگویم که آسمان شهرم خاکستری است از دود باروت از سیاهی خشم چهره شهرم غمگین است
چه بگویم که این درد نا گفتنی است

۰۲ دی ۱۳۸۸

Where

نمیدونم چرا خیلی وقتا فکر می کنم راه خوشبختی و خوشحالی رو پیدا کردم
ولی دیری نمی گذره میفهمم کور خوندم

۲۰ آذر ۱۳۸۸

گم

آهنگ هایم تکراری شده
مسیرهایم تکراری شده
غم هایم تکراری شده
روزهایم تکراری شده
شب هایم تکراری شده
در تکرار خودم گم شدم

۱۷ آذر ۱۳۸۸

Lane

از ترافیک متنفرم
نه به خاطر علافیش
به خاطر اینکه لاین تو حرکت نمی کنه
لاین اونی که چشم تو چشم شدی باهاش حرکت می کنه
و دیگه نمی تونی پیداش کنی

۱۵ آذر ۱۳۸۸

ایران

بزرگ نیا، قندچى و شریعت رضوى
آسوده بخوابید
هنوز بعد 56 سال همکلاسی هایتان در خون میغلتند
آسوده بخوابید
هنوز دانشگاه قتلگاه نازنین ترین فرزندان این خاک
آسوده بخوابید
که این خاک هنوز اسیره

۱۰ آذر ۱۳۸۸

Malikhulia

انقدر تو طول روز با خودم حرف میزنم
که شب میام خونه از خستگی خوابم میبره