۰۹ تیر ۱۳۸۹

تهران انار نداردیسم

تهران دیاری است گنده، مُشجر و غمگین
با گزرگاه هایی بس فراخ به همراه سطل آشغال های پلاستیکی
مردم آن غمی ندارند جز غم نان، امنیت و کمی آزادی

۰۸ تیر ۱۳۸۹

ایران خانوم

ایران خانوم آخه به چیت بنازم؟
به اون موهای تُنکت؟ یا به اون کمر خمیدت؟
چقدر بهت گفتم زن علی آقا نشو
دیدی چی کار کرد باهات
همه بچه هاتو جوون مرگ کرد
همه دارای هاتو بالا کشید
حالا چی مونده برات؟
جز یه تیکه زمین
که اونم گله به گله اش قبر بچه هاته
من هنوزم عاشقتم عین همون قدیما
اما نه دیگه من دل و دماغشو دارم نه تو

۰۷ تیر ۱۳۸۹

از وقتی رفتی خیلی سرم خلوت شده
همه بعد از ظهرهام خالیه
پنجشنبه هام خالیه
جمعه هام خالیه
همشو می شینم خونه و به تو فکر می کنم
به غصه خوردن برای نبودنت معتاد شدم
نگاهتو برام ایمیل کن
این روزا خیلی بهش احتیاج دارم

۰۶ تیر ۱۳۸۹

خودم خودمو تو آینه می بینم افسرده میشم

۰۵ تیر ۱۳۸۹

مادربزرگ رفت
دایی از خاطرات کافه مولن روژ می گوید
خاله گریه می کند
دخترخاله و پسرخاله لاس می زنند
روی مادر بزرگ خاک می ریزند
مادر ضجه می زند
پسرخاله دخترخاله را بغل می کند
روی قبر مادربزرگ را سیمان می کنند
و همه می روند خانه هاشان

۳۱ خرداد ۱۳۸۹

خبر که نه
بویت را امروز شنیدم
و داغون تر شدم

۳۰ خرداد ۱۳۸۹

ندا دانا مرد
نادان ندا را کشت
دانا ندا کجاست؟
نادان ندا زیاد است
ندا ندایت هست
ما با تو ایم ندا
نادان ندا زیاد است

۲۹ خرداد ۱۳۸۹

دنباله بهونه می گردم بهت زنگ بزنم

۲۸ خرداد ۱۳۸۹

کاش در الکل حل می شدی
و با این می خوارگی های شبانه از بین می رفتی

۲۷ خرداد ۱۳۸۹

کاش پشت سرت چشم داشتی
و می دیدی چقدر حواسم بهت هست

۲۶ خرداد ۱۳۸۹

برادر شهیدم
بعد تو خیلی های دیگه هم شهید شدن
برادر شهیدم
بعد تو خیلی های دیگه هم زندانی شدن
برادر شهیدم
تولدت مبارک

filter

ما ناراضی، اونا ناراضی، همه ناراضی

پس کی راضیه؟



پ.ن: فیلتر شدنم مبارک

۲۵ خرداد ۱۳۸۹

مُردم از بس غم مَردمو دیدم

۲۲ خرداد ۱۳۸۹

ندا

چشمانت دنیا را دیوانه
مادرت را داغدار
ما را مصمم تر
و سالگرد کودتا را زنده تر کرد

۱۷ خرداد ۱۳۸۹

همه زندانیم فقط چشم بند نداریم

یکی رو با چهارتا هم جایگزین کنی چه فایده
اون یکی یه چیز دیگه بود

۱۵ خرداد ۱۳۸۹

 با اینکه آمدن به ارتفاعات کلک چال با فراخی ما تحت ما منافات دارد
اما حداقل دمی ما را از آن شهر افسرده دور نگه می دارد
بزنم F5 هی balatarinنمی دونم تا کی دیگه باید برم تو

۱۴ خرداد ۱۳۸۹

همیشه برام سوال اونایی که ۲۹ مرداد ۱۳۳۲ بودن 
همون حسی داشتن که ما ۲۳ خرداد ۱۳۸۸ داشتیم یا نه

۱۳ خرداد ۱۳۸۹

ما بی شماریم

دوست عزیز پشت باجه بانک که دست بند سبز بستی
دختر کوچولو پشت اون زانتیا که تو ترافیک بهم /\ نشون دادی
رفیق عزیز که پدرت در زندان ولی دست منو می گیری می گی امیدوار باش


آره می دونم ما بی شماریم

۱۱ خرداد ۱۳۸۹

به غیر انسانی ترین شکل ممکن نادیده گرفته می شوید
وقتی میز کارتان در کنار توالت قرار دارد