۰۹ اردیبهشت ۱۳۸۹

...مرکز...

من در مرکز دنیام اگه از اینجا حساب کنیم
ولی نمی دونم چرا حس مرکزی بودنو ندارم
.
.
.
احساس بی تفاوتی فکر کنم یه حالت تدافعی
در مقابل غمه
چقدر دلم می خواد بی دفاع باشم تو این مرکز

۰۸ اردیبهشت ۱۳۸۹

khordad

خیابونای تهران عین دل ما شده
زخم اون روزا هنوز روش مونده

۰۴ اردیبهشت ۱۳۸۹

تو نه اخلاق داریِ نه شعور داری نه دل و دماغ هیچ کاریو داری --
یه چیزو جا انداختی -
تورو هم ندارم -

یه

اندازه یه کوه درد داش آکل غم دارم

۰۲ اردیبهشت ۱۳۸۹

به چه زبونی بگم برگرد؟

۰۱ اردیبهشت ۱۳۸۹

پست

اگه بودم دلیل اینمه
ریدم به بودم

۳۰ فروردین ۱۳۸۹

لپ

رو پل عابر پا به پات میومدم
منو نمی شناسی
نمی شناسمت
همین همراه بودن برا حتی سی ثانیه
خودش کلی میارزه

۲۹ فروردین ۱۳۸۹

بیا بشین نگات کنم فقط

۲۸ فروردین ۱۳۸۹


از پر

لحاظ

دارم سقوط می کنم، از هر لحاظ

۲۴ فروردین ۱۳۸۹

انقدر رفتی که گم شدم

۲۳ فروردین ۱۳۸۹

kash

ای کاش یکی بود می نشست پیشم
دستی به سرم می کشید و سکوت می کرد
ساعت ها

امید

هرروز به این امید از خواب پا می شم
که اون خبری که همه منتظرشن رو بشنوم

۲۱ فروردین ۱۳۸۹

e?

عادتم شده
رفتن آدما رو تماشا کنم
از اون اتاق لعنتی که فقط بو تنهایی میده

۱۸ فروردین ۱۳۸۹

خدایا یه وقت اینورا نیای
اینجا ما خیلی حالمون خوبه
همه دور هم جمعیم
همه
یه وقت نیای
اینجا ما سرشار از زندگیم
غمی نداریم
مگه مرگ و تجاوز و زندان غم داره؟

۱۲ فروردین ۱۳۸۹

avaz shenide

حقی که غمت از تو وفادارتر است