۰۴ مهر ۱۳۸۹

دو تا انگشتای شروع به راه رفتن کردن
دو تا انگشت دست چپ هم بهشون پیوستن
عین دو یار غار
با هم راه رفتن
از کیبورد پریدن
رو موس سر خوردن
تو لیوان آب شنا کردن
تا اینکه رئیس از راه رسید گفت: تو کار نداری؟

۰۲ مهر ۱۳۸۹

گودی چشات
خنده موهات
رقص لبات
داره یادم میره

۳۱ شهریور ۱۳۸۹

نور بالا ماشین جلویی و چشمای تار من مهم نیست معمولا اتفاقی نمیوفته
من و بوق ممتد اونور خط مهم نیست معمولا کسی ورنمی داره
ریشای بلند و چشمای قرمز مهم نیست معمولا اون نگاه نمی کنه
‬‬‬پس بیخیال هرچی بادا باد

۳۰ شهریور ۱۳۸۹

با موفقیت پاکت کردم
با موفقیت از بین رفتم

۲۵ شهریور ۱۳۸۹

سایه ها کش میاد
لبخندت کش میاد
تنهاییم کش میاد
همه می خندن

۲۳ شهریور ۱۳۸۹

سیب زمینی دیدم که انقدر دل سوخته بود و چیپس شد
شیر ی که انقدر دلگیر بود که پنیر شد 
انگوری که فنا شد و شراب شد
دودی که پاک شد و هوا شد


۱۴ شهریور ۱۳۸۹

آقا بیا واقع بین باشیم
منو می بینی اصلا؟