۰۹ فروردین ۱۳۸۹

خزبلات

خیابون خالی بود
نور چراقای زرد در امتداد خیابون میوفتاد تو چاله چوله های پر از آب بارون که یه دقه پیش بند اومده بود
پاهاش ذق ذق می کرد
گوشاش می سوخت
خودش به تنهایی چه معنایی داشت
کی می دونست اون اونجاست؟
اون از کجا می دونست اون کجاست؟
خیابون بی انتها
...
رو کاناپه قرمزه نشسته بود پیک می زد
دلش ذق ذق می کرد
...
تنهایی ته نداره

۲ نظر:

par گفت...

in do ta postet az onas ke miay mikhoni ama nemitoni begi ali bud chon bade in hesse ali budesh ye hesse digas ke khub nis...
sale noye to ham mobarak..sale khubi dashte bashi..

R. گفت...

sale noe toham mobarak par jan